چند پارتی درخواستی
پارت سوم(پارت آخر)
صبح فرداخورشید نور گرمش رو میریخت بیرون تو روی تخت بودی
جونگین دستش رو دور کمرت حلقه کرده بود و نوازشش میکرد...
جونگین:میدونی دیشب وقتی بارون اومد فکر کردم....دنیا تموم شد
اما الان...
بعضی چیزا دارن تازه شروع میشن
لبخند زدی سرش رو بوسیدی
ات:خیلی میترسیدم...ولی وقتی نگاهت میکنم...احساس امنیت میکنم
جونگین نفس عمیقی کشید
جونگین:تو فقط یه تصمیم بگیر هرچی باشه...باهاتم
اون لحظه بود که فهمیدی:
رقابت،دعوا،دردی که کشیدی...
همش براتون معنی داشت.
چون الان...
یه زندگی نو شروع میشه
تو و جونگین.
وقلب کوچیکی که توی شکمت آروم گرفته.
*پایان*
صبح فرداخورشید نور گرمش رو میریخت بیرون تو روی تخت بودی
جونگین دستش رو دور کمرت حلقه کرده بود و نوازشش میکرد...
جونگین:میدونی دیشب وقتی بارون اومد فکر کردم....دنیا تموم شد
اما الان...
بعضی چیزا دارن تازه شروع میشن
لبخند زدی سرش رو بوسیدی
ات:خیلی میترسیدم...ولی وقتی نگاهت میکنم...احساس امنیت میکنم
جونگین نفس عمیقی کشید
جونگین:تو فقط یه تصمیم بگیر هرچی باشه...باهاتم
اون لحظه بود که فهمیدی:
رقابت،دعوا،دردی که کشیدی...
همش براتون معنی داشت.
چون الان...
یه زندگی نو شروع میشه
تو و جونگین.
وقلب کوچیکی که توی شکمت آروم گرفته.
*پایان*
- ۲.۲k
- ۲۰ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط